خاطره ای از شهید زین الدین از زبان مادرش
پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ

قبل از انقلاب بود دیدم پسرم با یه بغل مجله اومد خونه
مجله هارو که دیدم تعجبم بیشتر شد...
همون تصویر هنر پیشه های سینما و رقاصه ها و ....
گفتم:پسرم این همه مجله چیه خریدی؟
اونم از این مجلات کثیف...
تو که اهل این چیزا نبودی؟
تو به محرم نگاه نمیکنی چه برسه به اینها
گفت:پول یک ماه کارم و دادم اینا رو از باجه ی سرکوچه خریدم تا بسوزونمشون..
تا بقیه جوونای محل نخرن
گفتم:مادر جان این یه باجه که تو شهر نیست..
مجلات همه شهرو که نمیتونی بخری؟
گفت اما فردای قیامت میتونم به خدا بگم که من هرچه در وسع و توانم بود
به وظیفه ام عمل کردم....
(خاطره ای از شهید زین الدین از زبان مادرش)
۹۴/۰۳/۰۷
*با داشتن بنری زیبا وبسایت خود را بیشتر تبلیغ کنید!!
*تخفیف 50 درصدی یاس بنر برای شما!!
*ساخت بنر و هدر و لوگو و کاور های تبلیغاتی و کارت ویزیت!!
*با کیفیت عالی و قیمت کم نظیر!!
*نمونه کار های زیبا!!
از سفارش خود پشیمان نخواهید شد!!