صالحین فردیس

اخبار و اطلاعات صالحین

صالحین فردیس

اخبار و اطلاعات صالحین

صالحین فردیس
بایگانی
نویسندگان

خاطره ای از شهید زین الدین از زبان مادرش

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ

قبل از انقلاب بود دیدم پسرم با یه بغل مجله اومد خونه

مجله هارو که دیدم تعجبم بیشتر شد...

همون تصویر هنر پیشه های سینما و رقاصه ها و ....

گفتم:پسرم این همه مجله چیه خریدی؟

اونم از این مجلات کثیف...

تو که اهل این چیزا نبودی؟

تو به محرم نگاه نمیکنی چه برسه به اینها

گفت:پول یک ماه کارم و دادم اینا رو از باجه ی سرکوچه خریدم تا بسوزونمشون..

تا بقیه جوونای محل نخرن

گفتم:مادر جان این یه باجه که تو شهر نیست..

مجلات همه شهرو که نمیتونی بخری؟

گفت اما فردای قیامت میتونم به خدا بگم که من هرچه در وسع و توانم بود

به وظیفه ام عمل کردم....

 

 (خاطره ای از شهید زین الدین از زبان مادرش)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۷
وحید دانشمند

نظرات  (۲)

سلام خدمت شما دوست عزیز!!
*با داشتن بنری زیبا وبسایت خود را بیشتر تبلیغ کنید!!
*تخفیف 50 درصدی یاس بنر برای شما!!
*ساخت بنر و هدر و لوگو و کاور های تبلیغاتی و کارت ویزیت!!
*با کیفیت عالی و قیمت کم نظیر!!
*نمونه کار های زیبا!!
از سفارش خود پشیمان نخواهید شد!!
سلام ؛

این مطلبتم با حال بود ، خوشحال می شم از آخرین پست سایت من هم دیدن کنی

عنوان مطلب : سنگ های شگفت انگیز


خوشحال می شم نظرت را راجع به این مطلب بدونم .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی